خانه های قدیمی را دوست دارم
چایی همیشه دم است
روی سماور
توی قوری
در خانه همیشه باز است
مهمانی ها دلیل و برهان نمی خواهد
غذاها ساده و خانگی است
بویش نیازی به هود ندارد
عطرش تا هفت خانه می رود
کسی نان خشکه ندارد
نان برکت سفره است
مهمان ناخوانده آب خورشت را زیاد می کند
دلخوری ها مشاوره نمی خواهد
دوستی ها حساب و کتاب ندارد
سلام ها اینقدر معنا ندارد
سلام گرگی وجود ندارد
افسردگی بیماری نایابی است ...
خانه های قدیمی را دوست دارم....
خداوندا..
به دل نگیر اگر گاهی
زبانم از شکرت باز می ایستد !!...
تقصیری ندارد...
قاصر است
کم می آورد در برابر بزرگی ات...
لکنت می گیرند واژه هایم در برابرت
در دلم اما همیشه
ذکر خیرت جاریست !!...
خدایـــــــــــــا؛
بابت هر شبی که بی شکر سر بر بالین گذاشتم؛
بابت هر صبحی که بی سلام به تو آغاز کردم؛
بابت لحظات شادی که به یادت نبودم؛
بابت هر گره که به دست تو باز شد و من به شانس نسبتش دادم؛
بابت هر گره که به دستم کور شد و مقصر را تو دانستم؛
مرا ببخش ...
زیر کرسی تو زمستون میگفتن و بچه هارو میذاشتن سر کار
“ انباردارا ارزن آمد گندم گونى نخود آمد ماش فرستادیم گندمش ده که برنج آمد."
اولش یکم زور بزنین ببینین میتونین بفهمین معنی جمله رو،
بعدش داستان این جمله رو بخونین در ادامه؛
.
.
.
.
" انباردارا: ای انباردار؛ ارزن آمد: اگر زنى آمد؛ گندم گونى: که گندم گون بود؛
نخود آمد: خودش نیامده؛ ماش فرستادیم: ما او را فرستادیم؛
گندمش ده: به او گندم بده؛ که برنج آمد: که با رنج و مشقت امد
سلام دوستای گلم
سال92 با تموم خوبیا و بدیهاش تموم شده...
سال93 داره شروع میشه...
دوقدم مانده به خندیدن برگ
یک نفس مانده به ذوق گل سرخ
چشم درچشم بهاری دیگرتحفه ای یافت نکردم
که کنم هدیه تان یک سبدعاطفه دارم